ما آد مها همگی تنها به دنیا می آییم حتی دو قو لو ها هم باهم به دنیا نمی آیند یک زمانی هر چند اند ک باعث می شو د که باهم به دنیا نیایند و همه ما تنها هم از این دنیا می ر و یم تنها تر از تنها رو ز های او ل خاکسپاری همه خو د را به داخل خاک می انداز ند هر روز راهی قبر ستان می شوند و لی خاک سر د است و بعد همه او را تنها می گذار ند هر چند بعضی مر گها هیچگاه فراموش نمی شو د اما این حقیقت پر و اضح است که تنها هم می ر و یم و در این دو ز مان تو لد و مر گ با مو هبتی به نام ز ند گی ر و به ر و هستیم جائی که قرار است دیگر تنها نباشیم جائی که قر ار است یار و همراهی را بر گز ینیم یاری که تنهائی که گو ئی سر نو شتی که بر ناصیه ما نگاشته شده است را به فر امو شی سپر یم اما در همین روز گار کو تاه ز ند گی باز راهی دیار رو ز مر گی می شو یم تنها می مانیم خیلی از ما از ترس تنهائی راهی تنهائی می شو یم نگاهی به اطرافیانمان می انداز می و و می گو ئیم او کیست؟ من چگو نه با او ز ند گی می کنم ؟ و هر کدام دو ر تر و دو ر تر می شو یم تنهائی یک نفر ه ما تبدیل به تنهائی دو نفر ه و حتی بیشتر می شو د تنهائی که خو د بر گز یدیم بخاطر اشتباه در انتخاب و یا شاید انتخاب بخاطر فرار از تنهائی اما این تنهائی به سر اغمان آمده است بر خی دیگر از ترس رهسپار تنهائی می شو یم ر وز گار آن گو نه سخت می تاز د که تنهائی را بر می گز ینیم چو ن از آزمو دن دو باره می تر سیم بر خی نیز شر ایط باعث می شو د که تنها باشد شر ایطی که خانو اده و جامعه بر آنان دیکته می کنند و بر خی نیز از بهر دغل و دو ر و ئی و فر افکنی هر از چند گاهی با کسی هستند و بعد فرار می کنند و جالب اینجا است که این دسته بیشتر از همه داد و فغان تنهائی سر می دهند اما بیاییم لحظه ای بیاندیشیم لحظه ای به خو د آییم و بگو ییم اگر سر نو شت مرا به کنج عز لت انداخت می تو انم با آن بجنگم ؟آیا حال که تو انائی این جنگ را ندار م باید دیگران را سر زنش کنم ؟ آیا عشق و دلداد گی که می دهم و یا ادعای داشتن آن را دار م به ورطه شب و تاریکی کشاندم ؟ چه مقدار بر ای ر هائی از این تنهائی ها سر مایه گزاری کر دم ؟ چند در صد صبر داشتم ؟آیا خو د م با کو چکتر ین تلنگری تو انستم عشقم را نگاه دار م و یا این که تا به دست اندازی افتاد م لحن کلامم و نحو ه بر خو ر دم را سر د کر دم و از یاد بر د م که او همان او بو د که می گفتم بی او نمی تو انم حتی من باشم آیا باید در قبال این تنهائی عشق را به دو ر افکنم ؟آیا باید عشق را نفی کنم ؟آیا عشق را بر ای او هنو ز می خو اهم و یا این که چو ن او نیست یا به دلیلی نخو است که باشد پس عشق او هم باید به مر داب الفاظ دو ستانه بیانداز م ؟آیا امید باید داشته باشم ؟آیا ایمان به خو د عشق که معنی آن ایمان در چار چو ب بی ز مانی و بی مکانی است دار م ؟و آیا عشقم به و اقع عشق است و یا تنو ری است که خیلی ز و د سر د شده است ؟ او را که کنار خو د دار م را می نگر م ؟ او را حس می کنم ؟ او را دوست دار م و یا این که به دنبال آن دگری هستم که هیچگاه نبو ده و نخو اهد بو د ؟ چند بار سعی می کنم ؟ چند بار می خو اهم سعی کنم ؟خستگی من دلیلی بر بی عشقی ی تو اند باشد ؟آیا عاشق خسته می شو د ؟ز مان عشق بازی و عشق و رزی من تا به کی خو اهد بود ؟ و.. این سو الها نمی تو اند تنهائی های ما را کمک کند؟
بیاییم قضاو ت نکنیم
بیاییم صبر کنیم
بیاییم شجاع باشیم
بیاییم عاشق باشیم
وعاشق بمانیم
نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت
10:29 صبح توسط سامــــــان
نظرات ( ) |